از سری تجربه های شخصی میگه که :
آدما رو به خاطر خودت ببخش
هروقت که تونستند یک کپی از بغل مادر برای رفع خستگی و دلتنگی و غم و غصه و غیره و غیره تولید کنند
یا هروقت که تونستند از بوی گردن یه نوزاد سه ماهه عطر درست کنند اون موقع میتونم بهتون بگم علم پیشرفت کرده !
آنقدر امروز هوا خوب بود و هست که واقعا دلم میخواست و میخواهد که یک لحظه بروم دست بیندازم گردن خدا مث وقت هایی که پدربزرگ جان را ماچ میکنم اوراهم ببوسم بگویم دمت گرم که انق خوبی :دی
درخت آلوچه همسایه بغل دستیمان شکوفه داده بود
حواهرم گفت : یعنی درخت به این گندگی نمیفهمه هنوز بهار نشده و نباید شکوفه بده ؟
گوشه کلاس کنار شوفاژ لمیده بود ؛ مقنعه اش تا نصف روی سرش بود و موهایش ژولیده پولیده بنظر میرسید پاهای درازش تا وسط تک صندلی مقابل ولو بود و کاپشن سرمه ای براقش به پشتی تک صندلی اش آویزان ! با چشمهای خسته حاصل از دیر خوابیدن دیشب به بچه های کلاس نگاه می کرد و باولع دوغ آبی رنگ ِ ترش مزه را می نوشیدهر ازگاهی نفس عمیقی می کشید و دوباره شروع می کرد به نوشیدن .مزه دوغ بدجور زیر زبانش رفته بود و ترشحات غدد بنا گوشی اش داشت دیوانه اش میکرد . با اینکه آرام و خسته ولو شده بود اما اگر خوب دقت می کردی برقی را در چشم هایش می دیدی ! می گفت : اگه همین الآن بمیرم تو اوج مُردم ، همین الآن دیگه چیز بیشتری از زندگی نمیخوام.
قیافه اش به آدمهایی میخورد که خوشبختی را حس کرده اند .
خودش هم همین را میگفت : خوشبختی را حس کرده بود دقیقا همان لحظه ای که غدد بناگوشی اش ترشحاتشان را وارد بزاق کردند و مزه دوغ دو چندان شد ؛ دقیقا همان لحظه ای که در هوای سرد وابری گرمای شوفاژ تا مغز استخوان هایش نفوذ کرد ؛
دقیقا همان لحظه خوشبختی را حس کرده بود
می گفت وقتی پدر آدم بمیره بخش بزرگی از قلب آدم کنده میشه ؛ حالا اگه پدربزرگ باشه
یه بخش کوچیکتر ! اما مهم اینه که کنده میشه .
هرکسی که بمیره یه بخش از قلب آدم کنده میشه حالا چه بزرگ چه کوچیک !
مهم اینه که کنده میشه و دیگه نیست .